؛[قسمت اول: پیشرو]؛
بابا از وقتی که تیغ گذاشتی
زیر گلوی مامان
اینو فهمیدم که خیلی زود
باید وایسم روی پاهام
چیز دیگه ای ندیدم
ولی شنیدم با گوشام
چون قفل در اتاق
نیمذاشت ببینه چشام
بابا یادته اون روز
از مدرسه رسیدم خونه
گفتی پسرم
دیگه بابا پیشتون نمیمونه
بابا من فقط نه سالم بود
با چشمای خیس
تو با این کارت گفتی که
اون بالا خدایی نیست
خدایی که اون بالا نشسته
همیشه گفته داورم
من شکنجه شدم
حتی توی شکم مادرم
این درست بود مامان
با یه هیولا زندگی کنه ؟
این هیولا قول داده بود
آدما رو نمیخوره
دستای من همیشه یه کلبه برفی رو میساخت
که حتی آینه ی آسمون
تصویرم رو میباخت
منو سایه ها تو خیابون همراهیم میکردن
شلاق سر جاده
منو تو تنهایی میزد
Comments (0)
The minimum comment length is 50 characters.
Information
There are no comments yet. You can be the first!
Login Register
Log into your account
And gain new opportunities
Forgot your password?