[قسمت اول | سالک]
از کلمه‌ها پُرم من پُرم
انقد گمم تو عمق تنهایی که
پناه می‌بَرم اَ خودم به خودم
بهم میگن: عادت می‌کنی
یه روز دروغا رو باور می‌کنی
حرف دلتو با درد می‌خونی ولی
یه روزی انقدر بی‌صدا میرم
که حتی خودمم نفهمَمِش
از این روزگار پُر از تنِش
از این دنیا و خنیاگر کَرش
دراز باش، شبم دراز
منِ دل‌گیر و آخه با سحر چی کار؟
بذار بخشکه بنفشه‌هام
دریا شده هرزه و پُر از نگاه‌ست
روی لبای سردمم مُهر سکوت
ولی توی دل دل‌گیرم پُر از صداست
میگه: نگران باش حل نمی‌شه
وقتی درخت و اینجا میدن دستِ تیشه
تو دروغ بگو، اصن صادق نباش
از جویای حالت بودن خسته میشه دنیا
چرا دستا به دلم زخم می‌زنن
دائم تلخ می‌زنم، تا فلک بچرخه
دردایی رو که کشیدم اینجا
یه لحظه حس کنن سمت مرگ می‌دَوَن
گهگاهی منم خماری پس میدم و
رویا رو سر می‌بُرم، سلاح سرد میشم
شَک عین خوره به جونم میوفته
عوض نمیشم، همونه تصمیمم
این زندگی انتخاب من نبود
این زندگی انتخابم کرد
مثِ هیزومای مصنوعی تقدیرم سوختن و
به آدما میشه نگاهم سرد
سالک» یعنی اولین شخص مفرد»
همه کمر بستن به فتح قله‌ام
پاهام کولم می‌کنه منو سمت دیوار
پرسه می‌خواد، ذهن آروم شه بنویسه
رو پوست شهرم، لازمه انسان و
رو پوست تنمم، فاقد احساس
لامسه سِّر؛ آخ
ساکت بودم میون عربده‌ها
وقتی مقصد و راه
گم شد میون گردنه‌ها
هضمم کردن مسئله‌ها
ولی دیدم تَه‌شو
آخرم شدم یه آدم‌برفی
که تهدیدم کردن دل‌گرم نشو
دل‌گرم نشو
Comments (0)
The minimum comment length is 50 characters.
Information
There are no comments yet. You can be the first!
Login Register
Log into your account
And gain new opportunities
Forgot your password?