[قسمت 1: سرکش]
همیشه بودش قربانی تنهایی توی دنیایی که غم داری همش دنبال همتایی
سنگ های ریزی که با وزش باد حرکت می کنن و قلط میخورن تو مسیر و راش
اون بود از اول مسیر تنهای تنها مثل یه درخت وسط کویر
مست نسیمی که میگفت درد از تنهایی نیست اسیری چه فرقی داره با آزادی این سنگای ریز
فردایی نیست اگه خودش رو نکشه بیرون توی سرماست وقتی قلب هست تپشش بی جون
سخته زنده بمونی با یه بدن ضعیف مثل یه زندونی که گذاشتنش بغل مریض
انتظار از زندگی داشتن چیزای نداشته و واسه ما هم کاشتن و کسی چیزی نذاشته
سارقای خود خواه زیاد بود توی خیابون همینه ریخته شده زیاد خون
[همخوان: عرفان]
ما دوتا همیشه تنها بودیم
زمین خوردیم چون که اونور ترازوییم
اونا وقتی میرن بالا که ما بریم پایین
پهلویی هم رومون نمیتابید
ما دوتا همیشه تنها بودیم
زمین خوردیم چون که اونور ترازوییم
اونا وقتی میرن بالا که ما بریم پایین
پهلویی هم رومون نمیتابید
[قسمت 2: سرکش]
وقتی بابا زندان مادرش حوصله بچه نداره هر روز تو کوچه منتظر تا شب بشه
خودش و قایم می کنه میگه کسی مسخرش نکنه خونه هم بره باز کتک حتما میخوره
هر روز از دور بچه های دیگرو نگاه میکرد و یکی میومد رو چهره غمگینش نقاب میزد
از خوشحالی میخواس پرواز کنه بابا آزاد شده ولی آلوده مواد شده
حرکت ما مثل تصادفه با حرکتت یکی دیگه هم میکشی بعد با خودت
باباش از خماریش انقد میزدش که خسته بشه دارو ندارشون میفروخت
نعشه بشه یکم بکشه و هرچی درد خفه بشه
بسته بشه لبی که تشنه درد و دل . دست رو دلش نزار اندازه یه دریا پر
مثل همه لاتا خیلی وقت تنها شده
خونرو فروختن بابا قرضارو بده زندگی واسش چی میشد اگه بابا از حالا بره
باید برن خونه فامیل زندگی کنن هر روز جلو فامیل میمردن و زنده میشدن
باباش از خماری به سرش میزنه انگشتر داداشش رو بفروشه بجای اینکه رگش رو بزنه
بعد چند وقت همشون ترسیده بودن چون جریان دزدی رو کل فامیل فهمیده بودن
حالا پلیس دنبالش و زنش به پاشون افتاده
دنیای اون مثل یه مردابه که توش فقط همین یه داداشو داره و
اونم از این خوشحال که یه بحونست بندازش بیرون از خونه
با چشمای پر از اشک از خونه بیرون افتادن همشون بغض کرده بودن از صبح تا شب
صدای هیچ کدومشون در نمیاد هرکی میدونست اشکاش اگه بیاد دیگه هیچوقت بند نمیاد
پس باید جلو خودش رو بگیره بشینه دندوناش بهم فشار بده و از درد بمیره
ولی نه نمیشه همینطوری آروم نشست میزنه زیر گریه چون دیگه لب مرض رسیده صبر
همیشه بودش قربانی تنهایی توی دنیایی که غم داری همش دنبال همتایی
سنگ های ریزی که با وزش باد حرکت می کنن و قلط میخورن تو مسیر و راش
اون بود از اول مسیر تنهای تنها مثل یه درخت وسط کویر
مست نسیمی که میگفت درد از تنهایی نیست اسیری چه فرقی داره با آزادی این سنگای ریز
فردایی نیست اگه خودش رو نکشه بیرون توی سرماست وقتی قلب هست تپشش بی جون
سخته زنده بمونی با یه بدن ضعیف مثل یه زندونی که گذاشتنش بغل مریض
انتظار از زندگی داشتن چیزای نداشته و واسه ما هم کاشتن و کسی چیزی نذاشته
سارقای خود خواه زیاد بود توی خیابون همینه ریخته شده زیاد خون
[همخوان: عرفان]
ما دوتا همیشه تنها بودیم
زمین خوردیم چون که اونور ترازوییم
اونا وقتی میرن بالا که ما بریم پایین
پهلویی هم رومون نمیتابید
ما دوتا همیشه تنها بودیم
زمین خوردیم چون که اونور ترازوییم
اونا وقتی میرن بالا که ما بریم پایین
پهلویی هم رومون نمیتابید
[قسمت 2: سرکش]
وقتی بابا زندان مادرش حوصله بچه نداره هر روز تو کوچه منتظر تا شب بشه
خودش و قایم می کنه میگه کسی مسخرش نکنه خونه هم بره باز کتک حتما میخوره
هر روز از دور بچه های دیگرو نگاه میکرد و یکی میومد رو چهره غمگینش نقاب میزد
از خوشحالی میخواس پرواز کنه بابا آزاد شده ولی آلوده مواد شده
حرکت ما مثل تصادفه با حرکتت یکی دیگه هم میکشی بعد با خودت
باباش از خماریش انقد میزدش که خسته بشه دارو ندارشون میفروخت
نعشه بشه یکم بکشه و هرچی درد خفه بشه
بسته بشه لبی که تشنه درد و دل . دست رو دلش نزار اندازه یه دریا پر
مثل همه لاتا خیلی وقت تنها شده
خونرو فروختن بابا قرضارو بده زندگی واسش چی میشد اگه بابا از حالا بره
باید برن خونه فامیل زندگی کنن هر روز جلو فامیل میمردن و زنده میشدن
باباش از خماری به سرش میزنه انگشتر داداشش رو بفروشه بجای اینکه رگش رو بزنه
بعد چند وقت همشون ترسیده بودن چون جریان دزدی رو کل فامیل فهمیده بودن
حالا پلیس دنبالش و زنش به پاشون افتاده
دنیای اون مثل یه مردابه که توش فقط همین یه داداشو داره و
اونم از این خوشحال که یه بحونست بندازش بیرون از خونه
با چشمای پر از اشک از خونه بیرون افتادن همشون بغض کرده بودن از صبح تا شب
صدای هیچ کدومشون در نمیاد هرکی میدونست اشکاش اگه بیاد دیگه هیچوقت بند نمیاد
پس باید جلو خودش رو بگیره بشینه دندوناش بهم فشار بده و از درد بمیره
ولی نه نمیشه همینطوری آروم نشست میزنه زیر گریه چون دیگه لب مرض رسیده صبر
Comments (0)
The minimum comment length is 50 characters.